زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

بدون عنوان

سلام عشق مامان بابای خانم محبوبه (خانم عمو علی) فوت شده پارسال بعد از ماه رمضون بابای خانم محبوبه سکته کرد، بردنش شیراز و واسش پرستار گرفتند، یک سال  خورده ای اونجا بود. این آخری ها حالش بدتر شده بود، غذا هم نمی تونست بخوره. دوشنبه همین هفته فوت کرد، آوردنش همین جا و چهارشنبه خاکش کردن. خدا رحمتش کنه. ...
24 شهريور 1391

مامان اومد

سلام نفس مامان من بعد از کلی وقت اومدم، البته من بی تقصیرم، تقصیر نی نی وبلاگ بود که چند روز قطع بود. خبر اول تقریبا 10 روزه که بابا میره مغازه یکی از دوستای بابام و اونجا کار می کنه. خبر دوم اینکه دایی مهدی از تهران اومده، البته اصلا خونه نیست و همش با دوستاش بیرونه. الانم من خونه مامان جون هستم و در نبود دایی مهدی دارم از لپ تاپش استفاده می کنم.  دیگه اینکه هفته قبل چهارشنبه بعدازظهر با خاله مریم و خاله نجمه و خاله مژگان و ریحانه و فاطمه رفتیم کوه انجیر یکی از دوستای خاله مریم. شبم همون جا موندیم، البته بابا واسه شام اومد اونجا ولی بعدش برگشت خونه. فردا ظهر هم ناهار اونجا بودیم و بعد از ظهر ...
20 شهريور 1391

امانت داری!!!!!!!!!!!!

سلام عشق مامان دیروز با بابایی رفتیم خونه عمو محمد به باغچه شون آب بدیم، دیدیم فنچ توی قفس مرده............... بابایی قفس رو گذاشته بود توی حیاط تا شاید اون یکی فنچه برگرده، ولی مثل اینکه گربه اومده بود سراغش و زخمیش کرده بود و فنچه هم مرده بود.                                                      اینم از امانت داری ما.............. ...
5 شهريور 1391

عید فطر

سلام زندگی مامان روز عید فطر با بابایی ساعت ٧ صبح رفتیم نماز عید فطر، خاله ها رو هم دیدم، خاله زهرا هم دیشب از شیراز اومده بودن بعدشم اومدیم خونه و صبحانه نان و پنیر و گردو خوردیم، چه صبحانه خوشمزه ای، بابام همیشه میگه بهترین صبحانه، صبحانه عید فطره، واقعا هم راست میگه. قرار بود امروز ظهر بریم باغ شوهرخالم و قرار شده بود هر خونواده واسه خودشون چلو درست کنه تا بریم اونجا چلو جوجه بخوریم.                                       ...
31 مرداد 1391
1